رهامرهام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

نی نی من وباباش(اقا رهام نازنازی)

خريد كاموا واسه ني ني ودريافت هديه از طرف ني ني

سلام توپول مامان وبابا نمیدونم پسرم چرا میگم  توپول مامان و بابا اخه باباییت میگه تو توپول هستی. دیروز(١٨/٠٥/٩٠) باعزیزت رفته بودیم حسن اباد (مرکز کاموا فروشیه)و واست کلی کامواهای خوشگل خریدیم نمیدونی که چقدر قشنگن تازه ٣تا هم کاتالوگ مدل لباس خریدیم که واست انتخاب کنیم و ببافیم حالا اگه ببافم عکساشو واست  میذارم قربونت برم پس کی میای دیگه دارم دل تنگ میشما. راستی داشت یادم میرفت دیشب بابات اومد خونه وگفت حاضر شو میخوام ببرمت نمایندگی tt شال و روسري رفتيم وبابات واسم كلي خريد كرد البته گفت چون ني ني تو روز مادر خيلي كوچولو بود الان اينها رو اون واست خريده و من كلي خوشحال شدم الهي فدات شم يه دنيا بوس عاشقانه...
19 مرداد 1390

اولين بار كه فهميديم تو اومدي تو زندگيمون

امروز ۱۰/۱۲/۸۹ من قرار برم دكتر واسه اينكه ببينم باردار هستم يا نه؟ خيلي دلشوره دارم  اصلا"از استرس نمي تونم كار انجام بدم با نازي قراره برم ‍دكتر ضيايي ،نازي به من خيل آرامش داده ميگه نگران نباش مطمئن باش كه تو كيست داري منم تا حدودي خيالم راحت ميشه.وقتي باهاش حرف ميزنم ،خلاصه بعداز ظهر رفتيم از نگراني داشتم مي مردم مگه نوبتم ميشد؟منشي گفته بود اگه مثانه ات پر شد به من بگو تا بفرستمت تو ،خلاصه بعداز اينكه كلي آب خوردم به منشي گفتم منو بفرسته تو اونم كه قربونش برميادش رفت منو بفرسته تو ،من دوباره رفتم بهش گفتم نوبت يكي ديگه بود كه رفت تو و از سر دلسوزي به من گفت كه شما ميتونيد به جاي من بريد تو ومن هم از خدا خواسته پريدم تو و ...
12 مرداد 1390

اطلاع دادن وجودت به همه

امروز ۱۱/۱۲/۹۰ من وبابات باهم رفتیم پیش دکتر سمیعی تو بیمارستان لاله واسه اینکه مطمئن بشیم تو وجود داری وارد مطب که شدیم برگه سونوگرافی رو نشون خ دکتر دادیم واون هم گفت بله درسته شما باردارید من گفتم نیازی نیست که بخوام آزمایش بدم ؟ گفت نه نیازی نیست تاریخ زایمان هم مشخص کرد و گفت از امروز فقط قرص فولیک اسید بخور وسرخود هم اصلا"قرص نخور وما هم اومدیم بیرون و بابات گفت که خانمی مبارکه و منهم که دلم گرفته بود گفتم که فعلا"به کسی نگو تا ببینیم چی میشه؟اما بابات قبول نکردو گفت من بابا شدم پس همه باید بدونن وشب که داشتیم می اومدیم یک قوطی شیرینی خرید و بردیم خونهو مامانيناگفتن شیرینی به چه مناسبت؟ من گفتم همین طوری که ...
12 مرداد 1390

اولین بار که تورو با چهرت تو خوابم دیدم

سلام فرشته کوچولوی مامان  امروز ٠٩/٠٥/٩٠ صبح که از خواب بیدار شدم متوجه شدم که خوابتو دیدم  قیافت درست شکل کوچیکی های بابات بود و همش میخندیدی و من دیدم که بابا رشیدت میدوید دنبالت وتو هم همش می خندیدی و می خواستی از دستش فرار کنی راستی این فکر که شبیه کی هستی یا اصلا" چه شکلی هستی خیلی ذهنمو درگیر کرده  ولی مهم نیست من فقط دوست دارم که نو سالم وصالح باشی همین وبس   زود تر بیا دیگه دلتنگتیم بابات اون روز که سوار ماشین بودیم  میگفت نی نییم کی میاد بذارمش رو بغلم و رانندگی کنه؟ ...
10 مرداد 1390

شنیدن صدای قلبت واسه اولین بار

امروز ۱۵/۰۱/۹۰ سلام جوجوی کوچولوی مامان وبابات امروز من وبابا رشیدت رفتیم دکتر واسه ازمایش غربالگری ۳ماهه اول و بعدش هم سونوگرافی . متاسفانه تو سونوگرافی نگذاشتن بابا جونت بیاد تو تا صدای قلب تو رو بشنوه ولی من شنیدم بعد از اینکه چکت کرد صدای قلب کوچولوت رو شنیدم واشک تو چشمام جمع شد  راستی دکتر سونو گفت مطمئنی  هفته بارداریت درسته من گفتم چطور؟گفت یا سن هفتش بیشتره یا نی نیت درشته اومدم بیرون به بابات گفتم اوتم گفت مثل من درشته الهی قربونش برم   ...
4 مرداد 1390

تعیین جنسیت نی نی

 امروز ۲۷/۰۲/۹۰ سلام عسلم  امروز باباییت واست وقت سونو گرافی گرفته تا بریم جنسیتتو مشخص کنیم . ساعت ۶ بعد از ظهر وقت داشتیم تصمیم گرفتیم اگه دکتر اجازه داد از مراحل سونوت  فیلم بگیریم . بالاخره رفتیم تو و بابا جونت هم اجازه گرفت واسه فیلم  برداری وشروع کرد به فیلم برداری نمیدونی چه حسی داشتیم وقتی داشتیم میدیدیمت مخصوصا" بابات چون  اون صدای قلبتو نشنیده بود  و کلی حال می کرد. خلاصه تمامی مراحل سلامت و تشکیل اعضای مربوط به هفتت رو دکی چک کرد و یه دفعه ای من گفتم آقای دکتر الان جنسش هم مشخص میشه؟ وگفت چک میکنم وبعد از چک کردن گفت که پسر و من گفتم سالم باشه.  بابات هم کلی ذوق میکرد و قند تو دلش آب میشد.   ...
4 مرداد 1390