رهامرهام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

نی نی من وباباش(اقا رهام نازنازی)

تولد عشقت آوا

سلام عزیزم 9 ابان تولد اوا جونت بود که همگی دعوت بودیم خیلی هم خوش گذشت اینتهم عکساش: توو ارگ آوا رو تخت اوا درکنار مهمانان درحال تاب سواری باز هم در جمع باکلاه تم تولد درکنار بچه ها   ...
12 آذر 1392

تولد 2 سالگی رهام

سلام پسر دسته گلم من ببخش که یه مدتیه وبلاگتو بروز نکردم اخه تنبل شدم  کمی امسال چون تو دقیقا بعد از تولد گروهی مریض شدی اونهم از نوع سخت ما نتونستیم تولد بگیریم اما یه تولد خونه عزیز گرفتیم یه تولد هم خونه مامانی اینا از خدا به خاطر همه چیز ممنونم منونم که تو فرشته کوچولو رو به ما داد تو هم با اومدنت یه دنیا نعمت و شادی واسمون اوردی گلم از تو هم ممنونم که اینقدررررررررررررر پسر خوبی بودی واصلا منو اذیت ندادی تو این 2 سال و 10ماه(با احتساب بارداری) الهی همشه شاد وسرزنده باشه وهمیشه به ارزوهای خوشگلت برسی پسر نازنینم تو و بابا صابر یه سری عکس هم از تولدت تو خونه بابایی محمدت اینهم از داد...
12 آذر 1392

تولد گروهی 92.07.19

سلام عشقم امروز جمعه ١٩تولد گروهی با همه دوستان کلو÷تون تو خانه کودک تماشا برگزار شدکه بیشترین تلاش رو خاله صفورا انجام داد ازش ممنونیم حالاا اینهم عکساش: درابتدای ورود تو اواجون رو پیداکردی خخخخ باز استخر توپ دیدی و خودتو پرت کردی توش ره رهام و گلاره رهام و سبحان رهام و آرمان رهام وخوراکی ها رهام و سرسره یا به قول خودش ایج بدون شرح بازهم بدون شرح جمع دوستان خوبمون و اما کیک وامادر پایان در آخر از خدا ممنونم که یه پسر گلو سالم بهم داده خدا جون دوستت دارم وازت میخوام که همه بچه های روی کره خاکی سالم باشن رهام کوچول...
21 مهر 1392

رامسر شهریور 92

عزیزم ٢٧ شهریور خاله بهاره از طرف محل کارش تو رامسر ویلا گرفت و خیلی بهمون خوش گذشت ازش ممنونیم و چندتا از عکسامون هم میذارم رفتی یواشکی پفک بیاری اینجا هم منو دیدی میخوای فرار کنی به تو که خیلی خوش گذشت   ...
16 مهر 1392

تولد بابارشید 1

سلام عشقم امروز تولد عشق هردوتامون یعنی بابارشید (٩٢.٦.٦) تاظهر خونه بودیم تا مامانی امل زنگ زد و گفت تولد بابارشید خوب میومدید اینجا و من هم گفتم اگه رشید اومد میام خلاصه بابابا هماهنگ کردیمو رفتیم اونجا و کلی خوش گذشت : عمومحمود و خاله معصومه عمورسول و زن عموسمیه مامانی امل و عمو میثم یه عکس عشقولانه اینهم یه عکس دسته جمعی خدایا باباجون رشیدو همیشه واسمون  سلامت نگه دار ...
16 شهريور 1392

سفر به شمال خونه خاله نازی

عزیزم خاله نازی گلمون واسه تعطیلات عید فط تماس گرفت و مارو دعوت به خونشون تو لاهیجان کرد ماهم که کلی دلتنگشون بودیم قبول کردیم وکلی خوش گذشت چندتا از عکسامونو میذارم: دایی امیرمحمد (داداش خاله نازی )که تو هم کلی عاشقشونی خاله سحر اینجا هم که کلی شادی رو دستای بابات اینهم عمو محمد رهام قربون خخنده موشیش اینهم از رهام که به زور میخواد صندلیشو خودش ببره قربونش بره مامان بازهم ازخاله نازی و عمو محمد بابت زحماتی که کشیدن ممنونیم ...
16 شهريور 1392

گرفت اولین پول از بابا رشید

سلام عشقم امروز ١٤ مرداد ماه کلی اتفاق افتاده که باباجون خواسته تا حتماثبتش کنم  امروز خونه عزیز جون بودیم که موقع ناهار بابا صابر اومدو تو رفتی رو پاهاش نشستیو  کلی دوغ خوری و تازه اسمش هم یاد گرفتی وتا شب هرچی میپرسیدیم چی خوردی میگفتی دوغ  تا یادم نرفته چیزهایی که میگیو بنویسم: اسب . جوجو  با=بادکنک وا= وایستا بعو= خاله بهاره مامای= عزیز و مامانی بابای= دوتا بابایی ها داداش= همه بچه بدون استثنا معو= گربه ما=ماهی بع=گوسفند بوق بوق=موتور نو=نون ب ب = بستنی د=رفت بس= بست دست   آ آ=آقا بو=پول و اما بو همونطوریکه گفتم یعنی پول امروز وقتی واسه مراسم کله پاچه خوری داشتیم ...
15 مرداد 1392