دل نوشته های من وبابات
سلام فرشته کوچیک زندگیمون
امروز ١٠/٠٥/٩٠
الان ساعت ١٢ ظهر ومن سر کار هستم امروز روز اول ماه رمضونه از صبح کلی تو شکم من بازی کردی و لگد زدی فقط نمیدونم چرا چند شبه که وقتی بابات شب موقع خواب باهات شروع به حرف زدن میکنه تو واسش تکون نمیخوریو دل بابایی رو میشکنی
هرلگدی که میزنی توجه من رو به سوی تو جلب میکنه در طول روز دقایقی پیش میاد که چشمامو میبندم وبا تمام وجود به تو فکر میکنم.ازهمین الان حس میکنم که عمیقا" به تو وصل هستم (نظر بابایت هم همینه)
فردا وارد هفته ٢٨ میشی شکم من هرروز بزرگ تر میشه ودیدن بدنم در مقابل آینه واسم دلپذیر.بابات با خوشحالی تمام من رو نگاه میکنه ووقتی سرش رو میذاره رو شکمم با تمام وجود حست میکنه واین باعث میشه از زن بودنم لذت ببرم .
بابات آدم فوق العاده ایه وتو رو عاشقانه دوست داره و مطمئن باش که وقتی بیای باهاش ١دنیا حال میکنی و میتونید دوستای خوبی واسه هم باشید.